کاش...
کاش میدانست صاحب خانه بود
در دل مجنون ما دردانه بود
کاش میدانست گل های جهان
در حضور او همه بیگانه بود
کاش از مهر نگاهش پرتویی بر ما زند
دیده از هجر نگارش خسته بود
کاش میدانست در جور زمان
چشم در راهی ما سربسته بود
ما که عمری در رکابش با محبت تاختیم
عاقبت با این سوار پاره تن ناوصله بود
این حکایت خاتمه بر قصه ی شیرین ماست
چونکه شیرین تا ابد روی ز مجنون بسته بود
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۹۰ ساعت 20:33 توسط مسعود
|