خیلی وقتا تو زندگی احساس خلع میکنیم.دلمون میخواد درک بشیم و اون چیزی که تو دلمونه به واقعیت تبدیل بشه.
کاش یه زبونی اختراع میشد تا احساسات واقعیه ما رو به تصویر بکشه،کاش بتونیم اون چیزی که تلنبار میشه رو بدون دغدغه به کسایی که لازمه بگیم ولی نمیدونم چرا ادما سعی میکنن خودشونو بین دیواریی که یه سری تعریفای ترس وارانه ساختتش حبس کنن، خیلی جاها رو دلاشون پا میذارن، شایدم از حرف مردم میترسن.
باید بتونیم خودمون باشیم،اون جوری که واقعا میخوایم زندگی کنیم البته از راهش چون برای هر کاری که بخوایم انجام بدیم حتما یه راه سالم وجود داره که فقط کافیه اونو پیدا کنیم تا ازاد زندگی کنیم و از این عمری که در اختیارمونه انسان گونه لذت ببریم.
سعی کنیم همدیگرو درک کنیم تا تنها نمونیم...
خیلی سخته که ادم تو جمع باشه ولی احساس تنهایی کنه چون اون جوری که میخواد ییش نمیره یا حداقل کسی نیست که درکش کنه!
میتونیم ازاد باشیم اگه دنیا رو سخت نگیریم،اگه خودمون باشیم،اگه بخوایم زندگی کنیم.
هدف از خلقت ما چیه؟
این سوالیه که همه باهاش درگیرن،هر کس یه نظری داره ولی واقعا جواب این سوال چیه؟
کسایی که از زندگی خسته شدن همیشه میگن چرا ازم نپرسیدن که میخوام یا نه بعد منو بیارن اینجا؟ ولی همه اینا به دید و نگاه ما از زندگی بستگی داره
دید تو به زندگی چیه؟
دید چارلی چاپلین به زندگی یه جشنه و تو جمله ای میگه شاید زندگی ان جشنی نباشد که ما ارزویش را داشتیم اما حال که به ان دعوت شدیم بگذار تا میتوانیم برقصیم.
اگه میبینی زندگی به کامت نیست یا به قول خودمونی نمیگذره دیدتو عوض کن و مطمین باش که اینجوری دنیات عوض میشه و سعی کن دنبال احساس خوب بری تا اونم به سمتت بیاد.
اگه دنیا سوارته دیدتو عوض کن تا از دنیا سواری بگیری![]()